زن شناسم به روی همچو نگار


مالک ملک و درهم و دینار

مشربی باز و فکرتی روشن


بی عقیدت به گلخن و گلشن

شوهری زشت و ابله و بدخو


با زنان بلایه هم زانو

این چنین زن اگر رود به حریف


یاگزیند یکی رفیق ظریف

هست کمتر به فتوی بنده


در بر عقل و عرف شرمنده

پای مذهب نیاید ار به میان


نتوان کرد سر منع بیان

هست بهرش گشاده راه ورود


منع مفقود و مقتضی موجود

با چنین حال پارساکیش است


پاسدار شرافت خویش است

ترک عهد وفا نکرده هنوز


دست از پا خطا نکرده هنوز

اینت اعجوبه و دلیر زنی


قهرمانی بزرگ و شیرزنی

افتخار رجال و فخر نساست


او نه زن ، سرو بوستان وفاست

راستی کفش پای این سره زن


به از آن مرد ابله کودن

که به چونین زنی وفا نکند


خاک پایش به دیده جا نکند